حماسه ی دلیر مردان آمل

بایگانی

گذرى بر زندگانى و خاطرات

 علامه عارف حسن زاده آملى (( مدظله العالى ))

 1

فصل اول :

 ولادت  و تحصیل در آمل

 بیوگرافى استاد در شعر استاد

 اگر بیوگرافى این کمترین حسن حسن زاده آملى را در مصاحبات  دیده اید و

شنیده اید و یا در مجلات  و دیگر نوشته ها خوانده اید , در حقیقت  چناست

عارف  رومى فرموده است  :

 هر کسى از ظن خود شد یار من

 از درون من نجست  اسرار من

 در بعضى از سروده هایم بدان اشارتى شده است  که ابیان زیر برخى از آنست

بسى روز و بسى ماه و بسى سال

 گذشته از من برگشته اقبال

 چه بگذشت  و چه بگذشت  و چه بگذشت

 بیا مى پرس از کوه و در و دشت

 بیا مى پرس از کوه گل اندام

 چه بر ما مى گذشت  از بام تا شام

 بیا مى پرس هم از کوه مازش

 بیا مى پرس از رود هرازش

 بیا مى پرس هم از رود آلش

 بگو با تو حسن چون بود حالش

صفحه : 16

 بیا مى پرس از دریا و بیشه

 ز دیه اهلم و دیه تمیشه

 بیا مى پرس از شهر و دیارم

 بیا مى پرس از اسک  و زیارم

 بنالم از زیارم از زیارم

 زنیش مار با دست  یسارم

 چه گویم از زیار و زهر مارش

 که در انگشت  دستم برده کارش

 جوانى کمتر از سن مراهق

 گزیده بنصرم را مار مارق

 ز زهرش آن چنان بى تاب  گشتم

 که گویى گویى از سیماب  گشتم

 چو مشکى از هوا آکنده , گشتم

 بسى مردم دوباره زنده گشتم

 ز سوز زهر و از آماس اندام

 نه در شب  خواب  و نه در روز آرام

 نه مامم بر سرم بود و نه بابم

 پرستارم که بوده ؟ پیچ و تابم

 ز حیه از حیاتم دست  شستم

 شگفتا که حیات  تازه جستم

 ز لطف  حق دوباره زنده گشتم

 چو خورشید فلک  تابنده گشتم

 بیا مى پرس از لیل و نهارم

 شتاء و صیف  و پاییز و بهارم

صفحه : 17

 بیا مى پرس از ایران بى نون

 ازین مولد این یونس ذوالنون

 بیا از ماه و از استاره مى پرس

 ز شبهاى من بیچاره مى پرس

 بیا مى پرس هم از صبح صادق

 که ما را بود یک  یار موافق

 به تقدیر یگانه داور من

 ز خردى مادرم رفت  از سر من

 پس از چندى پدر هم شد روانه

 سوى خلد برین جاودانه

 چه گویم زانچه آمد بر سر من

 پس از فقدان آن دو گوهر من

 نمودم اندکى از خود حکایت

 مپندارى که مى باشد شکایت

 چه باشد مشربم یعقوبى اى دوست

 که نیش و نوش آن هر دو چه نیکوست

 مرآن مشرب  مرا آورده در راه

 که اشکوابثى و حزنى الى الله

 ز مردم تا گران جانى بدیدم

 به القاءات  سبوحى رسیدم

 هر آن زخمى که دیدم از زمانه

 براى فیض حق بودى بهانه

 ز ادبار و ز اقبال خلایق

 ندیدم جز محبتهاى خالق

صفحه : 18

 هر آن چیزى تو را کز آن گزند است

 براى اهل دل آن دلپسند است

 بدان راهست  بر ما حق بسیار

 چو حق مردم پاکیزه کردار

 بسى در جزر و مد روزگارم

 بدان را دیده ام آموزگارم

 مرا استاد کامل کرد آگاه

 که التوحید أن تنسى سوى الله ( 1 )

 ولادت  , رشد و نمو ( 2 )

 اواخر سال 1307 شمسى در یک  روز سرد زمستانى و میان کوهها و قله هاى سر

به فلک  کشیده البرز در روستاى (( ایرا )) از توابع بخش لاریجان شهرستان

آمل کودکى چشم به جهان گشود که مایه چشم روشنى پدر و مادر مهربانش گشت

.

 شاید آنروز کسى پیش بینى نمى کرد که این کودک  در آینده اى نه چندان دور

قله هاى بلند علم و عرفان را پیموده و به اوج مقام انسانى خواهد رسید .

 پدر و مادر مؤمن و بزرگوارش مطابق با حسن صورت  و سیرتش نام مبارک

(( حسن )) را بر او نهادند . نامى که در حقیقت  بیانگر عشق آنان به

اولین میوه کوثر امام حسن مجتبى علیه السلام بوده است  .

 این کودک  مبارک  از همان اوان زندگى روى سعادت  را به خود دید و با

مکیدن شیر از پستان ماردى مؤمنه و عفیفه و برخوردارى از پدری

پاورقى :

 1 - هزار و یک  کلمه , ج 2 , ص 74 .

 2 - براى ثبت  شرح زندگانى استاد از مدارک  زیر استفاده گردید : در

آسمان معرفت  ص 405 - هزار و یک  کلمه , ج 1 , ص 333 - و ج 2 , ص 469

- مجله حوزه شماره 21 , 1366 - و مجله کیهان فرهنگى , مرداد ماه 1363 .

صفحه : 19

 متدین و پرتلاش هماى سعادت  را در آغوش کشید .

 استاد خود در این زمینه مى فرماید :

 (( خداى تعالى را شاکرم که از پستان پاک  شیر خورده ام و در دامان پاک

تربیت  شده ام . الحمدلله که حقا مادرم دیندار خالص و موحد مخلص و فانى

در نور ولایت  بود .

 با طهارت  جفت  بود و طاق بود

 با ولایت  بر سر میثاق بود

 از خدایم تاج عزت  بر سر است

 کو حسن زاده حسن را مادر است

 برکاتى که از الطاف  الهى نصیبم شده است  , همه از شیر طیب  و دامن

طاهر مادرم و روزى حلال پدرم بوده است  .

 از شیر پاک  و دامن قدسى کنام مام

 و ز لقمه حلال و مباح پدر مرا

 این گفتار محض صدق و صرف  صواب  است  , نه سخنى از روى تعصب  و خوى

محبت  به پدر و مادر . نقل چند بیت  از بند پانزدهم (( دفتر دل ))

مناسب  مى نماید :

 کند احوال هر پیرى حکایت

 ز اوصاف  جوانیش برایت

 چه هر طفلى بود آغاز کارش

 کتاب  شرح حال روزگارش

 هر آن خوبى پدر یا مادرش راست

 همان خونطفه او را بیاراست

 غذاى کسب  باب  و شیر مامش

 بریزد زر یا شکر به کامش

 چو از پستان پاکت  بود شیرت

 تویى فرخنده کیش پاک  سیرت

 منى بذر و نساحرث  و تو حارث

 بجز تو حاصلت  را کیست  وارث

 اگر پاکست  تخم و کشتزارت

 هر آنچه کشته اى آید به کارت

 وگر نه حاصلت  بر باد باشد

 ترا از دست  تو فریاد باشد ( 1 )

 رفته رفته دوران طفولیت  و شیرخوارگى به سر آمد و استاد وارود مراحل

جدیدى از زندگى گشت  و عوامل مختلف  از قبیل علم دوستی

پاورقى :

 1 - هزار و یک  کلمه , ج 2 , ص 417 .

صفحه : 20

 خانواده , جلوگیرى از به هدر رفتن عمر و در امان بودن از اذیتهاى

کودکانه وى , باعث  شد تا پدر و مادر , او را راهى مکتبخانه بنمایند .

چنانکه خود آن بزرگوار در این باره مى فرمایند :

 (( براى اینکه در خانه شیطانى نکنم , مرا خیلى زود به مکتب  فرستادند .

دو سه ملا باجى - که خدا رحمتشان کند ان شاء الله - معلمهاى اول من بودند

و پیش ایشان خوانا و نویسا شدم و کتابهاى معمول و متعارف  فارسى را

مى خواندم . از الفبا شروع کردم و با وضع خاصى کلمات  را به اعراب  و زیر

و زبر حروف  فرا گرفتم . بعد پیش هم اینان عمه جزؤ و قرآن و کتابهاى

مکتبى آن وقت  , مثل عاق والدین و حسن و حسین را خواندم . بعد مرا بردند

به مدرسه . پیش ملا مکتبى که رفتم , کتاب  جوهرى را مى خواندم . کتاب

جوهرى خیلى اسم داشت  و من سر کتاب  بودم یعنى به اصطلاح مبصر کلاس . . .

)) ( 1 )

 در جاى دیگر نیز چنین مرقوم فرمودند که :

 (( سپس بر اساس سیره حسنه عقلانیه اى که شیخ رئیس در فضل چهارم از فن

سوم تعلیم اول اشاره کرده است  : (( کودک  چون شش ساله گردد لازم است

به خدمت  مؤدب و معلم فرستاده شود )) در حالى که شش ساله بودم به مکتب

خانه , خدمت  یک  معلم روحانى شرفیاب  شدم و پیش او خواندن و نوشتن یاد

گرفتم و تعدادى از جزوات  متداول در مکتب  خانه هاى آن رمان را خواندم تا

اینکه در خردسالى , تمام قرآن کریم را بخوبى فرا گرفتم )) ( 2 )

 پس از مکتب  , وارد مدرسه ابتدائى گشت  . ذکاوت  و تیزهوشى و استعداد

در خشان وى باعث  شد که چند روز پس از ورود به کلاس اول , معلم مربوطه

به مدیر مدرسه گفت  که این شاگرد باید به کلاس دوم

پاورقى :

 1 - کیهان فرهنگى , مرداد 1363 .

 2 - در آسمان معرفت  , ص 408 .

صفحه : 21

 برود و جایش در کلاس اول نیست  .

 این پیشنهاد مورد قبول واقع گشت  و استاد به شکل جهشى وارد کلاس دوم شد

. بیش از دو سال از ورودش به مدرسه نگذشته بود که اولین مصیبت  تلخ ,

چهره زندگى او را دگرگون ساخت  و با ارتحال مهمترین و اولین تکیه گاه

زندگى یعنى مادر مهربانش در هاله اى از غم و اندوه فرو رفت  و سنگینى

مصیبت  از دست  دادن مادر را تجربه کرد ولى این امتحان سخت  نتوانست  در

عزم و اراده اش خللى وارد نماید . ( 1 )

 استاد بعد از اتمام کلاس ششم ابتدایى از مدرسه بیرون آمد و حدود یکسال

و نیم در خانه ماند تا آنکه بارقه اى الهى نصیبش شد و او را در مسیر

جدیدى از کسب  علم و معرفت  قرار داد . بارقه اى که از سوره مبارکه توحید

آغاز گشت  .

 بارقه الهى

 استاد در شرح آن جریان مى فرماید :

 (( یک  بنده خدایى بود - که خدا رحمتش کند - قرائت  قرآنش خوب  بود و

ایشان یک  روز در صحرا زمین شخم مى زد . آن زمان هنوز آگاهى نداشته ام و

در قرآن مى دیدم که نوشته :  (( و لم یکن له کفوا احد ))  و ما , در

نماز مى خواندیم :  (( و لم یکل له کفوا احد ))  به این آقا کشاورز

گفتم : آقا , قرآن دارد و لم یکن , ما چرا در نماز مى خوانیم و لم یکل ؟

 ایشان گفتند : این حروف  یرملون است  . گفتم : یرملون یعنى چه و ایشان

قدرى براى من صحبت  کرد و گفت  : الان که وقتش هست  , چرا شما معطلى ؟

برو دنبال تحصیل علوم و معارف  . ایشان آن وقت  به نجف  اشاره کردند .

ایشان با گاو آهن سر زمینش بود و همین وضعیت

پاورقى :

 1 - همان - کیهان فرهنگى , مراداد 1363 .

صفحه : 22

 مرا دگرگون کرد و در من اثر گذاشت  . حرف  در دلم نشست  .

 بارى آن بارقه مرا از تاریکى به روشنایى در آورد , به این جهت  که

محبت  تحصیل معارف  قرآنى را در قلبم برافروخت  . پس , از پدرم ( رضوان

الله تعالى علیه ) براى ورود به مدرسه دینیه اجازه خواستم و او بى درنگ

همراه با شعفى شدید و گریه اى بلند که از سر شوق و خوشحالى و سرور بود ,

اجازه داد .

 پس از برهه اى شروع کرد به نصیحت  کردن و پند دادنم در مورد کارى که در

پیش گرفته ام و مرا به صبر و استقامت  و اتکال بر خداى متعالى و کوشش

در تحصیل کمال وصیت  نمود .

 نصف  شب  برخاستم و وضو گرفتم . همه اهل خانواده در خواب  بودند

نخواستم اظهار کنم تا آنها هم بدانند . خانه ما یک  دیوان حافظ بود .

نیمه شب  برخاستم و گفتم : آقاى حافظ , من که نمى دانم آنهایى که با

کتاب  تو فال مى گیرند چه مى کنند و چه مى گویند . من که این درسها را

نخوانده ام , من یک  فاتحه براى شما مى خوانم , شما هم بگویید من چه کنم

دنبال درس بروم یا نه ؟ فاتحه را خواندم و دیوان را باز کردم . همه

اشعارش را که نمى فهمیدم چون خردسال بودم و قوه تحصیلاتم تا شش ابتدایى

بود . غزلى آمد که کلمه مدرسه داشت  :

 کنون که در کف  گل جام باده صافست

 به صد هزار زبان بلبلش در اوصافست

 بخواه دفتر اشعار و راه صحراگیر

 چه وقت  مدرسه و بحث  کشف  کشافست

 به درد صاف  , تو را حکم نیست  دم در کش

 که هر چه ساقى ما ریخت  عین الطافست

صفحه : 23

 ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر

 که صیت  گوشه نشینان ز قاف  تا قافست

 همین کلمه (( مدرسه )) خیلى در من اثر گذاشت  و بى تاب  شدم که آن شب

را به روز بیاورم و صبح بروم به سراغ مدرسه . ( 1 )

 به هر حال آن بارقه الهى تأثیر خود را گذاشت  و باعث  عزم و تصمیم

استاد براى ورود به عرصه علوم و معارف  دینى شد .

 اوضاع سیاسى , اجتماعى آن روز

 استاد در تشریح وضعیت  سیاسى و دینى آن دوران مى نویسند :

 در ایران آن زمان ظلمات  , غالب  بود و علماء بالله , همانند اسیران در

زنجیرهاى ظلم و عدوان بودند . و از اسلام جز اسمش و از قرآن , جز رسمش

باقى نمانده بود . و مسلمانان , همانند بردگانى بودند که مالک  خود

نبودند و بر چیزى توانایى نداشتند و مملکت  ایران به ناپسندترین صورتى

که مرد نمایان نامرد مى خواستند و به زشتترین وضعى که خواسته زنانى بود

که از لشکریان شیطان بودند , درآمد .

 همه اینها دستاورد دستى طغیانگر و جنایتکار بود . و این دست  , دست

طاغوت  و پدر طاغوت  , رضا خان پهلوى , دست  نشانده انگلیس بود .

 در آن زمان که من به تحصیل معارف  الهیه اقدام کردم زمانى بود که به

کلى مردم , از یادشان رفته بود که معادى در پیش دارند و مبدأ دارند و

برنامه اى باى تکامل انسانى است  و انسان را حقیقت  و واقعیتى هست  .

 بنده از خاطرم نمى رود بدون هیچ استثناء مساجد شهر ما آمل را , انبار

پنبه و غلات  و این جور چیزها قرار داده بودند . ستمشاهى که مى شنوید , ب

معناى واقعى کلمه ستمشاهى بود . آن سال که ما طلبه

پاورقى :

 1 - کیهان فرهنگى , مرداد 1363 - در آسمان معرفت  , ص 412 .

صفحه : 24

 شده بودیم , رضا خان اوضاعى براى کشور پیش آورده بود . در آن زمان ,

گویا رضا خان به لحاظ امیال نفسانى , تا حدودى نمى خواست  به ساز آن

کسانى که او را سر کار آورده بودند , برقصد و آن زمان بود که او را

سرنگون کردند و چنان بود که مساجد اینگونه شده بود . و لو اینکه این

تعبیر , با ساحت  مقدس خانه خدا جسارت آمیز است  , اما بنده واقعیتى را

به عرض مى رسانم . یکى از مساجد شهر را ( که حالا آن را آباد کرده و

ساخته اند ) طویله کرده بودند ! مردم که از دهات  با اسب  و استر مى آمدن

, آنجا را مورد استفاده قرار مى دادند . فوق این حرف  هم هست  که به لحاظ

اینکه خلاف  ادب  مى شود , عرض نمى کنم . در آن سالها من خردسال بودم -

حدود 15 سال - و اوان تکلیفم بود , یادم مى آید که همان موقع , به بعضى

از مردم اعتراض مى کردم که چرا خانه خدا , به این صورت  در بیاید ؟ ! (

1 )

 به هر حال پس از دگرگونى اوضاع و ساقط شدن و بردن رضا خان از ایران در

اثر همان بارقه مورد اشاره الهى استاد در تاریخ مهر ماه سال 1323 هجرى

شمسى برابر با شوال المکرم سال 1363 ه.ق.وارد مسجد جامع آمل گشت  و

ظاهرا ایشان اولین کسى بود که به این امر روى آوردند و پس از آن فرزند

یکى از روحانیون شهر آمل نیز به وى ملحق گشته و در کنار هم کسب  تحصیل

را آغاز کردند .

 البته گرایش به علوم دینى در جو حاکم آن روز , اقدامى بس مهم و قابل

تقدیر محسوب  مى شد , چنانکه استاد خود مى فرمایند :

 روحانیون بزرگوار ما از طلبه شدن ما بسیار خوشحال بودند که باز در مسجد

جامع آمل چند نفر طلبه نوبر گرد آمدند و درس و بحث  کتب  دینى و نشر

معارف  قرآنى شروع شده است  و کفر بى دست  و پا آن همه

پاورقى :

 1 - مجله حوزه , شماره 21 , مرداد 66 , ص 19 .

صفحه : 25

 تلاشى که کرده است  تا چراغ الهى را خاموش کند و دین و قرآن را از یاد

مردم ببرد , نتوانسته است  و نشده است  و هم هرگز نه مى تواند و نه مى شو

 (( انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون ))  و به گفتار استوار

عارف  رومى :

 مصطفى را وعده کرد الطاف  حق

 گر بمیرى تو نمیرد این سبق

 اى رسول ما تو جادو نیستى

 صادقى هم خرقه موسیستى

 هست  قرآن مر ترا همچون عصا

 کفرها را درکشد چون ازدها

 تو اگر در زیر خاکى خفته اى

 چون عصایش دان تو آنچه گفته اى

 استاد گرانقدر ما حضرت  آیة الله محمد آقاى غروى آملى ( رضوان الله

تعالى علیه ) حکایت  فرمود که از سلطه اجانب  کار دیندارى به جایى رسیده

بود که من بعضى از روزها با لباس روحانى در خیابان و بازار آمل به این

قصد عبور مى کردم که مردم مرا ببینند و دین و دیندارى را فراموش نکنند و

مبدأ و معاد از یادشان نرود )) . ( 1 )

 در اوایل ورود به مسجد جامع , تقدیر الهى خاطره اى تلخ براى استاد به

یادگار گذاشت  که بهتر است  آن را نیز از زبان استاد بشنویم :

 (( در حدود دو سه ماهى به فرا گرفتن  مسائل اولى دینى و از بر کردن ((

نصاب  الصبیان و امثله و شرح امثله و صرف  میر و عوامل منظومه جرجانى ))

سرگرم بودیم و به کتاب  (( عوامل ملا محسن )) رسیدیم , درس روز ما ((

واو رب  )) از حروف  جاره یا (( کأن )) از حروف  مشبهة بالفعل بود و

شاهد شعر (( و نحر مشرق اللون کأن ثدیاه حقان )) که ناعى از منزل به

مدرسه آمد و از وفات  پدر خبر آورد که لطیم شدیم و باز تا حدود یکسال

فترتى مدهش و موحش روى آورد و لکن آن بارقه الهى که به عرصه دل روى

آورده بود , مجددا ما را به روش فطرى و خواهش عقلى سوق داد . ( 2 )

پاورقى :

 1 - هزار و یک  کلمه , ج 2 , ص 472 .

 2 - همان .

صفحه : 26

 علما و اساتید آن روز آمل

 حضرت  استاد درباره سابقه تاریخى , علمى آمل و اساتید آن دوران

مى فرمایند :

 شهرمان آمل در آن وقت  حافل عده اى ازعلما بود که از نمونه هاى فضل و

تقوا بودند همانگونه که از دیرباز جایگاه علم بود و بر این مطلب  ,

تاریخ و آملى هاى مذکور در کتب  تراجم و نیز مصنفات  علمى و مدرسه ها و

مکتبهاى دینى شان گواهى مى دهند )) ( 1 )

 1 - آیت الله فرسیو

 یکى از علماى صاحب  نام آن زمان , مرحوم آیة الله میرزا ابوالقاسم فرسیو

بوده اند که استاد در وصفش مى گویند :

 (( میرزا ابوالقاسم مشتهر به فرسیو پسر ملاباشى ابراهیم که اعلم و اتقى

و ازکاى علماى شهرمان آمل و حقا از اعلام علماى دین و از افاخم مجتهدین

بوده است  . او اساتید تهران و عالمان اصفهان روزگا خویش را ادراک

نمود سپس به حوزه نجف  کوچ کرده از مشایخ و اعلام آن حوزه : سید

ابوالحسن اصفهانى , آخوند خراسانى , میرزا حسین نائینى و غیرهم حظى وافر

بلکه اوفر برده بود .

 خلاصه فضایل آن روحانى بطل و محاسنش در علم و عمل و سیره اش در تقوى و

کمالش در حسن خط و آنچه از سختیهاى روزگار و دهر خیانتکار از سوى

طاغوت  پهلوى خیانتکار بر او گذشت  , بسیار گسترده است  .

 من پیش او شاگردى نکردم چون ایشان در ابتداى اشتغالم به دروس روحانى

, به جوار رحمت  الهى پیوست  ولى در ایماض آن بارقه او را بر من حقى

عظیم است  .

 سپس اشتغال و تأثیر آن بارقه به سخنى که آن روحانى نبیل در یک

پاورقى :

 1 - در آسمان معرفت  , ص 414 .

صفحه : 27

 محفل علمى در مورد من فرمود زیادتر شد . آن مطلب  این بود :

 علماى شهرمان , مجمعى علمى داشتند که در آن گرد آمده در مورد مسائل

فقهیه بحث  مى نمودند . در روز دوم ورودم به مدرسه یکى از بزرگان آن مجمع

به من خبر داد : امروز میرزا ابوالقاسم در مورد شما فرمودند : من یقین

دارم این جوان به مقام شامخ والایى مى رسد . و من خداى سبحان را بر این

مژده ستودم )) . ( 1 ).

 2 - آیة الله غروى

 دیگر از علماى برجسته آمل در آن دوران حضرت  آیة الله شیخ محمد غروى

آملى است  که استاد از او این گونه یاد مى کنند که :

 (( فقیه و اصولى و مجتهد در فقه و اصول بود و محضر علماى عصر خویش را

در آمل و تهران و نجف  درک  کرده از تلامذه اعلامى چون محمد کاظم خراسانى

صاحب  الکفایة فى الاصول و سید ابوالحسن اصفهانى و نائینى بود )) ( 2 )

 مرحوم فرسیو و مرحوم غروى در مرتبه اول روحانیت  شهر و محفوظ و مصون

بودند . یعنى روحانیون را ک بدستور رضا خان خلع لباس کرده بودند , این

دو نفر در لباس مقدس روحانیت  باقى ماندند .

 3 - مرحوم طبرسى

 عالم جلیل القدر شیخ عزیز الله طبرسى دیگر از ستارگان هدایت  در آن شهر

بودند که حضرت  استاد او را چنین مى ستاید که :

 (( . . . طبرسى دانشها و معارف  سه شهر مزبور ( آمل , تهران و نجف  )

را درک  کرد و در دو منقبت  علم و تقوى از افراد مبرز بود . او مدرسى

بود با جد و جدوى که به روشى نیکو تدریس و تفهیم مى نمود . ادیبى اریب

پاورقى :

 1 - در آسمان معرفت  , ص 413 . 2 - همان , ص 415 .

صفحه : 28

 بود و داراى خطى خوش و من خط و آداب  خط را از او تعلیم گرفتم )) . (

1 )

 از بزرگان و اساتید که حق بزرگى بر استاد معظم دارند عبارتند از حجج

اسلام حضرت آقا حاج شیخ احمد اعتمادى , حضرت  آقاى شیخ ابوالقاسم رجائى

وحضرت  آقاى شیخ عبدالله اشراقى , حضرت  آقاى حاج شیخ احمد مشایى و تنى

چند از بزرگواران دیگر بودند که در تعلیم و تأدیب  استاد اهتمام شایان

داشته و زحمت  فراوان کشیده اند . ( 2 )

 تحصیل در آمل

 استاد شش سال در آمل به تحصیل اشتغال داشتند و کیفیت  و علومى که در

آنجا فرا گرفتند را اینگونه تبیین فرمودند که :

 (( از ابتداى ورود به درس , یکى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبدالله

اشراقى روزانه مى آمد و براى رساله مرحوم آقاى اصفهانى را - که در آن

زمان , مرجع عصر بودند - مى گفتند . ( مسائلى را که براى یک  جوان در

ابتداى تکلیف  لازم است  ) .

 درسهاى آقایان هم بسیار منظم بود . در ابتدا ما یک  درس رساله عملیه ,

یک  نصاب  و یک  درس امثله داشتیم . اکثر کتابهاى جامع المقدمات  را

خواندیم . مرحوم آقاى غروى با آن سطح بالاى علمى , براى ما صرف  میر

مى گرفت  !

 بعد از آن شروع کردیم به سیوطى و حاشیه ( رسم معهود در حوزه این بود که

نصاب  الصبیان و تهذیب  المنطق و الفیه ابن مالک  را حفظ مى کردند . ما

نیز از آنها پیروى کردیم و دو تاى اولى را به تمامى و بیشتر

پاورقى :

 1 - همان . 2 - هزار و یک  کلمه , ج 2 , ص 472 , مجله حوزه , مرداد 66

, ص 20 .

صفحه : 29

 ابیان الفیه را حفظ کردیم ) .

 بعد از آن جامى و شمسیه و در کنار آن , تبصره مرحوم علامه را مى خواندیم

. بعد به خواندن شرح نظام در صرف  و مطول در معانى و بیان و بدیع و مغنى

در نحو , گلستان سعدى و کلیله و دمنه در ادبیات  پارسى . بعد از اتمام

تبصره به خواندن شرایع شروع کردیم و اکثر آن را قریب  به یک  دوره آن

خواندیم و مباحثه کردیم . یکى از اساتید ( مرحوم شیخ عزیزالله طبرسى )

خوشنویس هم بود که من تعلیم خط را نزد ایشان فرا گرفتم . عجیب  عشق به

خط داشتم . بطورى که بعضى از سیاه مشقهایم را که الان نگاه مى کنم , حسرت

مى برم که تعقیب  نکردم .

 ما خوب  درس مى خوانیدم و کار مى کردیم چنانکه پایه درس و بحث  ما در

آمل چنان قوى شده بود که در اواخر اقامت  در آمل کتب  درسى پیشین را

براى دیگران تدریس مى کردیم ( مثل مقدمات  , سیوطى , حاشیه و شرح نظام )

و همچنین به تهران که آمدیم همه کتب  یاد شده را در مدارس ( حاج

ابوالفتح , مروى , فیروزآبادى و محمدیه ) تدریس مى کردیم .

 اکثر کتابهاى شرح لمعه در فقه و قوانین تا عام و خاص را نیز از محضر

مبارک  علماى آمل فیض بردم .

 به لمعه و قوانین که رسیدم , نزد آقایان آمل امتحان شدم . آخر , در هر

سالى ما امتحان هم داشتیم . در آن وقت  هنوز به ما اجازه نداده بودند

لباس روحانیت  بپوشیم . خیلى در این امور , مواظب  و مراقب  بودند ,

مى گفتند زمانى لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید ,

به شرایع و تفسیر بتوانید مراجعه کنید و چیزى متوجه بشوید و چهار مسأله

از رساله عملیه به مردم بگوئید . براى لباس شتاب  نداشته باشید .

مواظب  ما بودند .

صفحه : 30

 پس از امتحان , بدستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیت  پوشیدم . . .

در مجموع ما یک  (( آمل )) بسیار منظم و مرتبى داشتیم . به ما تشویق

کنند که نماز شبتان ترک  نشود , قرآن روز شما ترک  نشود , صبح قرآن

بخوانید و با وضو باشید , مواظب  گفتارتان باشید , در این جهات  اخلاقى

هم , خیلى مواظب  ما بودند و خودشان هم بسیار مردم وارسته اى بودند .

بنده به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنها بودم , هیچ نقطه ضعفى

در آنها ندیدم . حرکاتشان , معاشرت  ایشان , همه خوب  و پاکیزه بود و

بسیار مردم قانعى بودند . در آن سختى روزگارشان , با چه صبر ایمانى بسر

بردند .

 بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانین و شش سال تحصیل در آمل با

اجازه آن آقایان در چهارشنبه اول شهریور 1329 هجرى شمسى مطابق با نهم ذى

قعده 1369 هجرى قمرى به تهران مهاجرت  کرده ایم . ( 1 )

پاورقى :

 1 - مجله حوزه , همان صفحه - کیهان فرهنگى , مرداد 1363 - هزار و یک

کلمه , ج 2 , ص 47 به بعد .

منبع: جمال سالکین

عبدالرحمن باقرزاده بابلى

برای دریافت سایر آثار حضرت علامه به آدرس زیر ایمیل بفرستید:

litkoohi95@gmail.com

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی