آیت الله گیلانی : جلسه شعبه
اول دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در ادامه رسیدگی به پرونده عاملین فاجعه آمل طبق
سنت دادگاههای انقلاب ، با آیاتی چند از کلام الله مجید شروع می شود و دادستان محترم
انقلاب اسلامی مرکز ، کیفر خواست مربوطه را قرائت خواهند نمود
.
( پس از تلاوت سوره والعصر )
دادستان : بسم الله قاصم الجبارین : " ما باید از مردم آمل تشکر کنیم "
امام خمینی
( صلوات حضار )
ریاست محترم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز ، محترماً کیفرخواست صادره علیه متهم به مشخصات زیر تقدیم حضورتان می گردد :
آقای محمدرضا سپرغمی فرزند محمد علی با نام مستعار " یل محمد "، با شناسنامه شماره ۱۳۲۲۰ ، متولد ۱۳۳۲ ، متأهل ، تبعه ایران ، اهل آمل ، مقیم تبریز ، عضو فعال اتحادیه کمونیست های ایران ، تاریخ دستگیری ۱۵/۱/۶۱ .
• موارد اتهام :
۱. عضو فعال سازمان و مسئول سابق کمیته تهران در تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران .
۲. عضویت در شورای تصمیم گیری (سربداران) تا تاریخ ۲۶/۱۱/۶۰ در جنگل ، توضیح این که هر حرکت و مسأله اتحادیه که در جنگل به وقوع می پیوسته ، توسط تصمیم گیری های اعضای این شورا بوده است . (صفحه ۲۴)
۳. مسئول سیاسی یک گروه در جنگل " گروه مصطفی رهبر " . (صفحه ۷)
۴. شرکت مستقیم در درگیری های ۲۲ آبان در داخل جنگل با برادران سپاه و ارتش که در این درگیری ده ها تن از این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل می آیند . (صفحه ۲۳)
۵. شرکت مستقیم در درگیری " زرکه " که هدف عمده این درگیری گسترش هر چه بیشتر منطقه امن جهت جنگلی ها بوده است . (صفحه ۳۴)
۶. شرکت مستقیم در فاجعه معروف ششم بهمن ، حمله به شهر شهید پرور آمل که نامبرده در این روز با اسلحه ژ۳ مستقیماً با برادران سپاه درگیر بوده و بعد بنا به مصالحی به محله رضوانیه می رود . (صفحه ۱۸ و ۱۹)
۷. مسئول شناسایی حواشی جنگل ، جاده هراز و دهانه رودخانه معروف هراز به دستور تشکیلات جنگل . (صفحه ۷)
۸. در اختیار گذاشتن منزل مسکونی پدر و مادرش در شهر آمل جهت استقرار قریب ۱۰۰ تن از جنایتکاران جنگلی تا زمان شروع حمله که آنان یک روز و یک شب را در آنجا به سر می بردند . (صفحه ۴۰ و ۴۱)
• گردش کار پرونده :
متهم فوق الذکر یکی از مهره های فعال و حساس گروه الحادی اتحادیه کمونیست های ایران می باشد . فعالیت سازمانی خود را از سال ۵۸ با این گروهک شروع می کند و طی مدت کوتاهی آنچنان فعالیتی می نماید که ابتدا به مسئولیت کارگری سازمان و پس از آن به مسئولیت کل تهران ارتقاء می یابد و پس از آن در فروردین سال ۵۹ به شورای سازمان نایل آمده و در کنگره سوم سازمان به عنوان یکی از مهره های اصلی سازمان شرکت می نماید .
در جریان قیام مسلحانه علیه نظام الهی جمهوری اسلامی نقش بسیار مؤثری داشته است ، به طوری که طی مدت ۴ ماهی که در جنگل به سر می برد ، کراراً جهت گزارش وضعیت نظامی نیروهای جمهوری اسلامی به مسئولین جنگل به شهر آمل می آمده و در خانه پدر و مادری اش ، تماس های مکرر جهت جذب و انتقال افراد جدید به جنگل داشته است .
با توجه به این که متهم از افراد محلی بوده ، کمک شایانی در این به اصطلاح قیام فوری سربداران جنگل داشته است و به همین دلیل است که یک روز قبل از حمله به شهر شهید پرور آمل به شهر آمده و مناطق مشخص را شناسائی می نماید و در جریان این حمله مظلوم ترین اقشار امت حزب الله به دست این جانیان به درجه رفیع شهادت نایل و دهها تن نیز زخمی و معلول می گردند . صفحه ۴۰ .
با توجه به مراتب فوق که مستند به اقاریر متهم می باشد ، مجرمیت نامبرده از نظر دادسرای انقلاب اسلامی مرکز ، محرز و مسلم است . از محضر دادگاه محترم تقاضای صدور اشد مجازات را دارم .
دادستان انقلاب اسلامی مرکز
سید اسدالله لاجوردی
آیت الله گیلانی : آقای سپرغمی کیفرخواست را شنیدید ، شما اصلاً اهل آمل هستید ؟
سپرغمی : بله .
آیت الله گیلانی : پدر و مادرت حیات دارند ؟
سپرغمی : مادرم در حیات هستند و پدرم حدود سه سال پیش در یک سانحه رانندگی در جاده هراز کشته شد .
آیت الله گیلانی : علت سکونت شما در تبریز چه بوده ؟
سپرغمی : در ماه بهمن ۶۰ ، که فاجعه آمل رخ داده بود و من دیده بودم که چه اتفاق افتاد ، (همان طور که امام فرمودند که دیدید مردم آمل چه به روزتان آوردند ...) من اینها را دیده بودم و فهمیدم که عملاً در مقابل مردم ایستاده ام و بنا کردم به مخالفت ، تا آنجا را ترک کنم و سعی کردم برای دیگران ، آنانی که فرار کردند ، (حدود ۳/۱ آنجا را ترک کردند ) توضیح بدهم . بعد به تهران آمدم و از آنجا برای کار و زندگی و رسیدگی به زن و بچه به تبریز رفتم .
آیت الله گیلانی : در تبریز شاغل بودید ؟
سپرغمی : در تبریز ، در بازار فروشنده اجناس تریکو بودم .
آیت الله گیلانی : فرمودید که زن و بچه دارید ، زن و بچه ات کجا هستند ؟
سپرغمی : در تهران ، منزل پدریش هستند .
آیت الله گیلانی : میزان تحصیلات شما چیست ؟
سپرغمی : سال ۵۱ دیپلم گرفته و پس از پایان سربازی در سال ۵۴ به دانشکده علوم دانشگاه تهران وارد شدم و حوالی سال ۵۶ ، با اوج گیری انقلاب ، دانشگاه را ترک کردم .
آیت الله گیلانی : بسیار خوب ، اتهام اول شما " عضو فعال سازمان و مسئول سابق کمیته تهران در تشکیلات اتحادیه کمونیست های ایران " درست است ؟
سپرغمی : بله ، من از اواخر تابستان ۵۸ به عضویت تشکیلات اتحادیه در آمدم و در فروردین ۵۹ مسئول کمیته تهران شدم . مدت ۴ ماه رسماً مسئول بودم ولی عملاً ، فرامرز سمنانی مسئول بود . اواخر آبان دوباره عملاً مسئول شده ، در دی ماه ۵۹ برکنار شدم .
آیت الله گیلانی : بسیار خوب ، بند دوم " عضویت در شورای تصمیم گیری سربداران تا تاریخ ۲۶/۱۱/۶۰ در جنگل ، توضیح این که هر حرکت و مسأله ای که در جنگل به وقوع می پیوسته توسط تصمیم گیری های اعضای این شورا بوده است " جنابعالی هم در رده تصمیم گیری ها بوده اید ؟
سپرغمی : بله ، من هم جزو تصمیم گیرندگان بودم . کمیته دائم این تشکیلات تقریباً همان مرکزیت بود که ۴ نفرش در جنگل بودند ، تصمیم های اصلی را اینها می گرفتند و بعد در جمع ۱۶ نفره شورای تصمیم گیری بحث می شد و در گروه های مربوط به خودشان ، بقیه را نسبت به تصمیمی که گرفته می شد ، توجیه می کردند .
آیت الله گیلانی : آقای سپرغمی ، شما هم اهل آمل بوده اید و هم مدتی در جنگل در رده تصمیم گیرها بودید . آیا می توانید به طور خلاصه تاریخچه فعالیت خود را در جنگل و آنچه را که به سر مردم آوردید ، آزادمردانه بیان کنید ؟ این بیان شما اگر صداقتی در کار باشد ، بدون شبهه جنبه ارشاد و هدایت دارد .
سپرغمی : بله ، اول توضیحی بدهم راجع به حرکات این گروهک قبل از جنگل رفتن . در تابستان ۶۰ اکثر کسانی که از این تشکیلات هواداری می کردند ، لااقل به طور ظاهری مسئله جنگ را مطرح می کردند و می گفتند فعلاً جنگ است و نباید کاری کرد . در حرف این طور مطرح می کردند ، ولی در عمل همان طور که جناب آقای دادستان فرمودند چیز دیگری بود .
در ظاهر توجیه می کردیم که جنگ مسئله اصلی است و چون این رژیم در حال جنگ است ، پس ملی است . این حرف در همان زمانی بود که در سایر نقاط در حال جنگ با رژیم بودند و یا در تدارک جنگ با رژیم بر آمده بودند ، نمونه آن اسلحه هائی است که از جنوب آورده بودند .
یکی از نکاتی که در توجیه این که بایستی با این رژیم جنگید و این رژیم دیگر ارتجاعی است ، می گفتند : تبلیغ روی این موضوع بود که رژیم دارد سازش می کند .
من دقیقاً به خاطرم هست که می گفتند : اخیراً یک برنامه سازش بزرگی طرح شده تا با رژیم صدام سازش بکنند و خود شخص امام هم پشت این سازش است ، و این را آقای حسین ریاحی الان می تواند توضیح بدهد و این مسئله حالا به هر دلیلی شاید نفهمیدن مارکسیسم ، در افراد مؤثر بود .چون به هر حال مارکسیسم نمی تواند حتی به اندازه سر سوزنی با اسلام در سازش و آشتی قرار بگیرد ، شاید بعضی ها تصورات دیگری از مارکسیسم داشتند .
نمونه های دیگری از دروغ های بزرگی که می گفتند به عرضتان برسانم ، می گفتند : رژیم بی پایه است و دلیل بی پایگی این است که حتی مردم جماران هم از کسانی که پیش امام می روند ، هیچ گونه پذیرایی نمی کنند و کاملاً برگشته اند .
خوب ، کسی که به تشکیلات اعتماد داشته باشد و در چهارچوب فکری خاصی باشد ، وقتی این خبرها را به این طریق بشنود باور می کند و دیگر در مورد موضع مخالفت بقیه مردم تردیدی نمی کند ... این قبیل خبرها دهان به دهان می گشت ، تا این که همه باور می کردند و به این طریق به این مسئله دامن زده می شد تا این که تصمیم گرفتند و به جنگل رفتند .
در وهله اول تدارک دیده بودند و این تدارکات شامل دو قسمت می شد : ۱) تأمین اسلحه و مهمات ، ۲) تهیه آذوقه و مواد غذایی و غیره ... اسلحه ها همان طور که سایرین هم می گفتند ، به ویژه اسلحه های سنگین (مثل آر.پی.جی) از خود جبهه های جنگ آورده بودند و اینها به جای این که در دست برادران حزب اللهی ، سینه صدامیان کافر را نشان بگیرد ، همان بسیجی را که از بطن همین مردم مستضعف بودند ، نشانه می گرفت . در مورد مواد غذایی هم در دوره های اول به وسیله کامیون و وانت و ... به جنگل آورده می شد .
بعد به منطقه ای به نام منگلو ، پشت اسکو محله رفتند و آنجا مستقر شدند و در سه قسمت اردوگاه زدند و تشکیلات زده شد و فرماندهان رسته ها مشخص شدند و آموزش نظامی نیز همان موقع شروع شد . اول صحبت بر سر این بود که کار ما یکی دو هفته بیشتر طول نمی کشد .
من علیرغم این که در تابستان ۶۰ نسبت به جنگل و قیام مسلحانه موافق بودم ، ولی بعد بسیار متزلزل شدم و تقریباً به نوعی ارتباطم قطع شد . ولی اوایل مهر آقای ریاحی به سراغ من آمدند و گفتند تو بیا جنگل ، حداکثر یک ماه آنجا می مانی ، بعد شهرها را می گیرم و قیام شروع شده و بلافاصله نه تنها مردم آمل ، بلکه تمام مردم ایران بلند می شوند .
من اعتراض و اکراه خود را به این شکل نشان دادم که گفتم اصلاً کار نظامی بلد نیستم ، ریاحی گفت : اصلاً نظامی نمی خواهد چون به محض شلیک اولین تیر ، بلافاصله همه قیام می کنند . و قاعدتاً چنین دیدی را به همه داده بودند .
با این طرز فکر و با این تدارکات در
جنگل شروع به سازماندهی کردند و جریان از یکی دو هفته تجاوز کرد و تا روز ۸ آبان ادامه پیدا کرد . در این روز
عده ای که برای تهیه ماشین به شهر رفته بودند ، وانت و مینی بوس را آوردند داخل
جنگل و راننده ها را زندانی و اسیر کردند تا این که کارشان را ادامه بدهند و به
شهر بروند . تا آن موقع همه اش در این فکر بودند که چگونه خودشان را به این شهر
برسانند
.
در ۱۸ آبان با یک سازماندهی آماده رفتن به
شهر بودند که در همان مدخل جنگل یک ماشین گشت بسیج ، تمام برنامه ریزی این گروه را
به هم ریخت . بسیجی ها با مقابله شجاعانه ای که کردند ، توانستند هم یکی از جنگلی
ها را بکشند و هم مانع طرح بشوند ، یعنی در حقیقت طرح شکست خورد .
یکی از بسیجی
ها هم شهید شد که فامیل این شهید " کارگر " بود . در جریان شهادت او دو
نفر بودند یکی به نام بهنام رودگری با نام مستعار " ترکه " که همان جا کشته شد و شخص دیگری به
نام مستعار " طالب " که اهل آمل و مناطق بود . طالب بعد از این درگیری
این قدر دستپاچه بود که اصلاً نمی دانست چه اتفاقی افتاد . ولی هم از تفنگ او تیر
بیرون رفت و هم از تفنگ بهنام و دقیقاً مشخص نیست که کی تیر زد .
ولی به هر حال
این دو نفر در مدخل جنگل بودند و بقیه که حدود ۱۰۰ نفر بودند در داخل جنگل ایستاده
بودند . در همین زمان یک گروه هم ، جاده هراز ، بین زرکه و محمود آباد ، را بند می
کردند و شروع می کنند به تبلیغات ضد انقلابی ، تا این که متوجه می شوند طرح شکست
خورده و بر می گردند
.
بررسی دقیق
عملیات این گروه از روی نقشه (رجوع شود به نمودار ضمیمه) به صورت زیر است :
محل اردوگاه ،
جنوب امامزاده عبدالله بود و برنامه ای که داشتند این بود که گروه را به چند قسمت
تقسیم کنند . یک عده دو سه نفری قرار بود در جنگل باشند و از وسائل و ابزار محافظت
کنند و یک عده دیگر قرار بود بین محمد آباد و زرکه راه بندان ایجاد کنند تا ماشین
هائی که قصد عزیمت به آمل را دارند ، نتوانند بیایند . سومین قسمت این بود که در
جاده آسفالته امامزاده عبدالله کمین بگذارند تا این که از طرف پاسگاه امامزاده
یانور و سولده نتوانند نیروی کمکی بفرستند . چهارمین گروه کمین قرار بود پلیس راه
مزاحم آنها نباشد . بعد از این برنامه ها قرار بود وارد شهر بشوند .
و در شهر گروهی
قرار بود دادستانی انقلاب اسلامی آمل را به تصرف در بیاورند و زندانیان را آزاد
کنند و گروه دیگر مرکز سپاه را محاصره کند تا از طرف مرکز سپاه نتوانند نیروی کمکی
به دادستانی بفرستند . قسمت دیگر هم قرار بود روابط عمومی سپاه را محاصره کنند .
بخش آخر محاصره هم مربوط به بسیج سپاه پاسداران بود تا بسیج نتواند از محلش بیرون
بیاید . قسمت آخر هم قرار بود در محله اسپی کلا و رضوانیه متمرکز شوند و تبلیغات
کنند که بله ، این منطقه آزاد شده است و مردم بلند شوید !
آیت الله
گیلانی : متشکرم ، شما در چند مورد از سرقت هائی که می کردند شرکت داشتید؟
سپرغمی : در
هیچ کدام ... غیر از مواردی که بعد از فرار از شهر چون غذا نداشتیم و دیگر هیچ
ارتباطی هم وجود نداشت ، رفته بودیم گزنه سرا، به خانه هائی رفتیم که قبلاً می
رفتند جمعاً نزدیک به ۴۰ نفر آنجا بودیم ، بعد مجبور شدیم برگردیم .
آیت الله
گیلانی : در همین مدت مزاحم همان مردم بودید و از خوراک آنها استفاده می کردید؟
سپرغمی : بله ،
در طول این مدت از غذاهائی که آنجا مانده بود ، استفاده می کردیم . گزنه سرا دهکده
بزرگ ییلاقی بوده و فقط تابستان ها از آن استفاده می شود و یک سری از خانه ها مربوط
به خوانین بود . البته تحقیقاً نمی دانستیم ولی شخصی که اهل آنجاها بود می گفت این
دو سه تا خانه مال فئودال ها و خوانین است و اگر به اصطلاح مصادره بشود ، اشکالی
ندارد ، من هم آنجا بودم
.
آیت الله
گیلانی : طبق چه قانونی آنها را مصادره می کردید ؟ قانون جنگل ؟
سپرغمی : بله .
آیت الله
گیلانی : بسیار خوب ، این را آقای دکتر یادداشت کن . مسئله ضمان است ، یعنی اگر
اینها اموالی داشته باشند باید چیزهائی که غارت کرده اند ، به مردم آنجا داده شود
. و اما بند سوم " مسئول سیاسی یک گروه در جنگل ، گروه مصطفی رهبر ."
سپرغمی : بله ،
بعد از این درگیری ۲۲ آبان تشکیلات سازماندهیش را عوض کرد و به ۵ گروه تقسیم شد . برای هر گروه یک
فرمانده نظامی و یک مسئول سیاسی انتخاب شد . من مدت ۴۰ روز مسئول سیاسی یک گروه بودم و در
این فاصله دلیل این که مسایل برای خودم چندان توجیه نبود ، نتوانستم گروه را هدایت
کنم و این گروه بعد از ۴۰ روز منحل شد و نصف افراد جنگل را ترک کردند و بقیه به اصطلاح
" مسئله دار " شدند ؛ این گروه نزدیک به ۱۶ – ۱۵ نفر بودند .
آیت الله
گیلانی : بند چهارم " شرکت مستقیم در درگیری های ۲۲ آبان در داخل جنگل با برادران سپاه و
ارتش که در این درگیری دهها تن از این عزیزان به درجه رفیع شهادت نایل می آیند ."
آقای سپرغمی ،
شما می توانید به این خاندان شهدا خدمتی بکنید ، شما آملی هستید ، خواستم آن مقدار
که از کشته شده های آمل اطلاع دارید به خانواده شهدا اطلاع دهید . در این درگیری (۲۲ آبان) طبق کیفر خواست ، شما شرکت
داشتید و در آنجا از سپاهیان و ارتشی ها چند تن به شهادت رسیدند ، اگر می شناسید
بفرمائید
.
سپرغمی : صبح
روز ۲۲
آبان ، ما در کمپ بالا بودیم (جمعاً سه کمپ بود که هر کدام با هم حدود نیم ساعت
فاصله داشتند) ساعت ۵/۶ – ۵ صبح
بود که به فرمانده کمپ ها خبر رساندند که به ما حمله شده و مدتی بعد هم صدای
تیراندازی آمد و متوجه شدیم که حمله شده ، اما نه کسی به سمت این کمپ تیراندازی
کرد و نه کسی از این کمپ تیراندازی کرد . در تمام مدت منتظر بودند ، درگیری تا
حدود ظهر طول کشید و بعد از ظهر خبر رساندند که درگیری خاتمه پیدا کرده و برگشتند .
در این درگیری
تا آنجا که بعداً در زندان متوجه شدم حدود ۱۱ تا ۱۲ نفر از برادران حزب اللهی شهید شدند
و درگیری در چند تا منطقه بود ، یکی در تپه بالای کمپ پائین بود ، در این درگیری
شخصی به نام حسین معروف به " حسین محاصره " گویا چند نفر را زده بود .
علت اینکه به او لقب " محاصره " داده اند ، همین قضیه بود که در محاصره
افتاد و توانست خودش را نجات دهد
.
درگیری دیگر
همان اول صبح بود که یک گروه می روند سراغ کمین " آل کیا سلطان " و آنجا
به یک سری از برادران حزب اللهی که از ماشین پائین آمده و داشتند صحبت می کردند ،
حمله می کنند . از کسانی که در آن درگیری شرکت داشتند در این جا هستند .
درگیری دیگر
چند ساعت بعد تحت رهبری یکی از رهبران نظامی بوده است . اینها به همان منطقه آل کیا می روند و
آنها را به آر.پی.جی می بندند
. مسئولش شخصی به
نام " غلام " بود و معاونش منوچهر می باشد و شخصی به نام حمید شیرازی که
دستگیر شده در آن درگیری شرکت داشته و خودشان همان روز جریان را تعریف کرده بودند .
قسمتی از
درگیری هم بین کمپ وسط و پائین بود که تحقیقاً نمی دانم کی ها بودند . یکی دیگر هم
بین کمپ وسط بوده که شخصی به نام کاک رشید و شخص دیگری به نام جبار (که خودش زخمی
شد) و خود کاک اسماعیل در آن درگیری بوده اند . در این درگیری ها مجموعاً ۱۱ نفر از برادران حزب الله شهید شدند ؛
همان شب هم گروه ما از محل دور شدند
.
آیت الله
گیلانی : بله، بند پنجم " شرکت مستقیم در درگیری ۱۸ آبان که در این روز جنگلی ها عازم
شهر آمل بودند
. "
سپرغمی : این
را قبلاً توضیح دادم که سه نفر در درگیری بودند و بقیه در درگیری شرکت نداشتند .
آیت الله
گیلانی : بند ششم " شرکت مستقیم در فاجعه معروف ششم بهمن ، حمله به شهر شهید
پرور و قهرمان آمل که نامبرده در این روز با اسلحه ژ۳ مستقیماً با برادران سپاه درگیر بوده
و بعد بنا به مصالحی به محله رضوانیه می رود ." در این روز چند نفر از همشهری
های خودت را شهید کردی ؟ واقعیت را بفرمائید .
سپرغمی : من
اینجا برای روشن شدن حقایق و واقعیات آمده ام و هر چه تا حالا بیان کرده ام واقعیت
دارد ، این را مطمئن باشید
.
اولاً توضیح
بدهم که در همان اعلامیه کذائی که بعداً بیرون آمد ، به این جریان به عنوان "
قیام پنجم بهمن " اشاره شده است ، در حالی که برای ملت روشن است که این جریان
در روز ششم بهمن اتفاق افتاد ، ولی از همان اول اصرار داشتند که این را به شکل یک
دروغ بزرگ علم کنند که پنجم بهمن اتفاق افتاده . مشخص است که ششم بهمن همان "
۶ بهمن " کذائی است و قاعدتاً
نویسنده این اعلامیه سعی داشته خودش را منتسب به آن نکند ، ولی واقعیت را که نمی شود
انکار کرد ، واقعیت این است که جریان در روز ۶ بهمن حدود ۱۲ شب اتفاق افتاد .
در مورد این
درگیری توضیح بدهم که قبلاً بنا بر چه تحلیلی ، چه تصمیمی گرفته شد ، تحلیل این
بود که در آمل احتمال داده شد سه حالت پیش بیاید : یک حالت این که همه مردم
بلافاصله بلند شوند و قیام بکنند و در این صورت بلافاصله شهر گرفته خواهد شد و
تحلیل قبلی درست است و ادامه خواهیم داد ، این یک نظریه بود .
نظریه دوم این
بود که احتمال دارد مردم نیایند و ما مجبور به عقب نشینی بشویم . البته راجع به
این حالت در همین حد صحبت شد و پافشاری نمی شد ، چون مطمئن بودند که صد در صد مردم
خواهند آمد . حالت سوم این که نه حالت اول پیش بیاد و نه حالت دوم ، بلکه بخشی از
مردم مثلاً دو سه هزار نفر جمع بشوند و آن وقت ما می توانیم چند روزی در شهر
مقاومت کنیم . هیچ وقت تصور نمی کردند که بلافاصله قیام بشود ، منتهی نه به نفع
اینها بلکه بر علیه اینها
!
ساعت ۱۲ شب من در گروه محاصره سپاه بودم .
فرمانده ما شخصی به نام صادق بود . یک دو ساعتی در اطراف سپاه بودیم . یک نفر از
گروه محاصره سپاه کشته شد که به " حیدر کرمان " معروف بود . ما تا حدود
ساعت دو اطراف سپاه بودیم ، در این فاصله گروه به دسته هائی تقسیم شد که داخل مقر
سپاه را می پائیدند که اگر احیاناً سپاه بخواهد بیرون بیاید نگذارند .
یکی از اینها
سرک کشیده بود که وضع مقر سپاه را نگاه کند ، از طرف سپاه یکی زده بود توی کله اش
، بلافاصله همان جا افتاد ولی کشته نشد . من او را به محل بردم و برگشتم . خود کاک
محمد بعداً برای من توضیح داد که از قرار معلوم دو نفر را دستگیر کرده ، یک نفر را
آزاد می کند و نفر دیگر را همان جا به اصطلاح اعدام خیابانی می کند . آنطور که خود
کاک محمد توضیح می داد ، این دو نفر حدود ساعت ۵/۱ – ۱ از هیئت قرآن بر می گشتند .
حدود ۳ – ۵/۲ بود که به داخل محل آمدیم . اولین
قشری از مردم که بیرون آمدند ، حزب اللهی ها بودند . در اولین تیراندازی ، اینها
بیرون آمدند که دفاع و مقابله کنند . قبلاً آقای ریاحی در جنگل سخنرانی می کرد که
به محض رفتن ما به شهر آمل کافی است یکی دو ساعت آنجا بمانیم ، " بزرگترین
تحول صورت خواهد گرفت ." اما هنوز یک ساعت نگذشته بود ، دیدیم از آن طرف مردم
دارند می آیند
.
به هر حال از
حدود ساعت ۳ – ۲ در محله رضوانیه بین ما بحث بود ، یک عده می گفتند که مردم
نیامدند چه کار کنیم . شهر را ترک کنیم یا نکنیم ؟ در حالت تزلزلی قرار داشتند ،
چون اصلاً هیچ کس از مردم نیامد و هر کسی که می آمد از حزب اللهی ها بود . در این
موقع تحلیل شد که نه بابا ، ما تبلیغ نکردیم . این محلی ها چرا این قدر بی عرضه
اند ؟ چرا تبلیغ نمی کنند ؟ در صورتی که صدای تیر و تفنگ گوش فلک را کر کرده بود ؛
دیگر بالاتر از این تبلیغ نمی شد
!
البته از همان
لحظات اول در بعضی از ماها تزلزل شدید وجود داشت ، ولی باز هم این توجیهات می شد
که جنگ ادامه پیدا کند . خود من تا آن لحظه حتی یک تیر هم تیراندازی نکرده بودم .
از این لحظه به بعد هم مردم محله رضوانیه مرا دیده بودند که تیراندازی نکردم . و
حدود یک دو بعد از ظهر اولین گروهی بودیم که شهر را ترک کردیم .
یعنی ساعت ۳ – ۲ بود که از طرف پشت ده ما که حدود ۱۱ نفر بودیم ، رفتیم و هنوز در خود شهر
درگیری بود . بقیه ماندند و خود فرمانده کاک محمد گفت که ما بایستی تا شب مقاومت
کنیم و بعد با استفاده از تاریکی شب شهر را ترک کنیم ، ولی ما قبول نکرده عقب
نشینی کردیم و در واقع فرار کردیم . من خودم نه در آمل و نه در جنگل حتی یک تیر هم
شلیک نکردم
.
آیت الله
گیلانی : سه راهی چطور ؟
سپرغمی : اصلاً
، هیچ وقت استفاده نکردم
.
آیت الله
گیلانی : دلیل انعطاف شما به طرف محله رضوانیه چه بود ؟
سپرغمی : اولاً
ما محلی بودیم و بیشتر تمایل شان این بود که محلی ها داخل محله باشند تا بتوانند
با مردم صحبت کنند و اگر مردم توضیحاتی می خواهند ، بدهند . این رفتن به محله جزو برنامه
بود
.
ثانیاً : وقتی
که همان ساعت ۳ – ۲ بعد از نیمه شب ، تزلزلی پیش آمد و گفتند که ممکن است مردم
نیایند ، یا کم بیایند ، عده ای گفتند که بایستی تبلیغ کرد . تصمیم بر این شد که
به هر حال خودمان را از اطراف مقر سپاه بیرون بیاوریم و فقط در همین دو محله مستقر
بشویم و ادامه بدهیم تا ببینیم در طول روز چه پیش می آید . یعنی هنوز این نظریه
بود که ممکن است مردم بیایند ، اگر روز بشود مردم می آیند و قاعدتاً من که محلی
بودم ، یکی از وظایفم در حمله به شهر کار در محله بود .
آیت الله
گیلانی : بند هفتم " مسئول شناسائی حواشی جنگل جاده هراز و دهنه رودخانه هراز
به دستور تشکیلات جنگل " بوده اید ؟
سپرغمی : حدود
صد نفری که در جنگل بودند ، در حال شناسائی بودند ، یعنی یا در فکر غذا بودند یا
در فکر شناسائی . مسئول شناسائی شخصی به نام محمود رودگریان بود . در عین حال همه
در طول روز دائماً در حال شناسائی بودند : شناسائی نقاط مختلف جنگل ها ، تلارها
(تلار آغل بزرگ) ، چشمه های آب
...
من یک روز
مانده به حمله به آمل ، آمده بودم به شخصی به نام منصور قماشی که اهل آمل بود و
شناسائی توسط او صورت می گرفت ، خبر برسانم که اینها می آیند ، ولی دهانه رودخانه
هراز و ... مورد شناسائی من قرار نگرفت
.
آیت الله
گیلانی : در مورد ارتباط با گروهک های دیگر ، اولاً یک سری ارتباط با منافقین بوده
، آقای ریاحی هم در این ارتباطات مستقیماً دست داشتند . من خودم شاهد بودم که یک
شب خانمی به نمایندگی از گروهک منافقین آمده بود ، با ایشان صحبت کردند .
یکی از گروهک
هائی که در اطراف پراکنده بودند ، گروهی به اسم " مرزن کلا " بود ،
اینها حدود ۶ تا ۸ نفر بودند که بین اینها عده ای منافق بودند و عده دیگری هم از
اقلیت با جناح چپ اکثریت بودند که به این جریان ملحق شدند . دو سه نفر هم به صورت پراکنده آمده بودند ، از جمله یک پیکاری
و یک نفر از طوفان
.
آیت الله
گیلانی : از ارتباط سران آنها با آقای ریاحی چه مقدار اطلاع دارید ؟
سپرغمی :
دقیقاً اطلاعی ندارم که ایشان مستقیماً چه ارتباطی داشته ، ولی از آنجا که مسئول
بودند ، قاعدتاً هر ارتباطی که کسان دیگر می گرفتند ، ایشان می بایست در جریان
قرار می گرفت ، چون که یکی از مسئولین سیاسی بوده است . مسئول کل سیاسی " سید
سیام زعیم " بود که دستگیر شده و در اوین زندانی است . یک مسئول دیگر هم
داشتیم با نام احمد که اهل مازندران بود و چند بار با سران منافقین ارتباط گرفته
بود و قاعدتاً آقای ریاحی و آقای زعیم در جریان این تماس ها قرار می گرفتند .
آیت الله
گیلانی : بند هشتم " در اختیار گذاشتن منزل مسکونی پدری در آمل جهت استقرار
قریب ۱۰۰
تن از جنایت کاران جنگلی تا زمان شروع حمله که آنان یک روز و شب در آنجا به سر می
بردند " درست است ؟
سپرغمی : بله ،
اینها شب چهارم بهمن از جنگل راه افتاده بودند به این خیال که ساعت ۹ تا ۱۰ شب به شهر می رسند ، ولی ساعت حدود ۳ بعد از نصف شب بود که هنوز وسط راه
بودند و اگر با همین منوال می رفتند ، روز به شهر می رسیدند و مجبور می شدند درگیر
بشوند . ناگریز بودند در جائی ، گاراژی ، خانه ای که در کنار شهر بوده ، موقتاً آن
روز به سر ببرند . تنها خانه ای که نزدیک بود و خارج از شهر بود ، خانه خودم بود و
من با اکراه قبول کردم و تقریباً حدود ۱۲ ساعت آنجا ماندند .
آیت الله
گیلانی : از بومیان آنجا که با شما همکاری کردند ، مثل اهالی مرزن کلا چند نفر
بودند ؟
سپرغمی : مرزن
کلائی ها هشت یا هفت نفر بودند . که اسامی آنها تا آنجا که یادم مانده به شرح زیر
بودند : لطف الله مهدوی ، صادق موسوی ، فرامرز فرج پور ، عبداله موسوی ، عزت مهدوی
، حمید شیرزادی و برادر قنبر جعفری که در زندان است .
آیت الله
گیلانی : در طول این مدت که این گروه پشت امامزاده عبدالله اطراق کرده بودند ،
دستبردی به این آستانه مقدسه نزدند ؟
سپرغمی : نه ،
به هیچ وجه ، همه گروهک ها حداقل در ظاهر این مسئله را رعایت می کنند و در عین حال
با وجود مردم بومی آنجا ، عملاً قدرت این کار را نداشتند .
آیت الله
گیلانی : شما می توانید نام افراد بومی را که تدارک چی شما بودند و برای شما غذا
می آوردند ، بگوئید ؟
سپرغمی : یک
سری همین محلی ها یعنی مرزن کلائی ها و اهالی اسکو محله بودند که به نوعی کمک می
کردند . تمام گالش های آن منطقه هم به انواع و اقسام مختلف کمک می کردند ، در حد
غذا دادن به یک گروه ۲۰ – ۱۰ نفری تا فروش پنیر ، شیر یا برنج .
در جنگل جریان
از این قرار بود که گفتم چند نفر هم در خود آمل هوادار بودند و به نوعی کار می
کردند و قاعدتاً در آن زمان عموماً در رابطه با جنگل کار می کردند که عده ای از
آنها دستگیر شده اند
.
آیت الله
گیلانی : خوب بیان دیگری دارید ؟
سپرغمی : من در
آمل خودم دیدم که " مردم چه به روزمان آوردند " . اما در اعلامیه کذائی
که بعد از آن پخش شد ، چه دروغ ها که نگفتند و عملاً مسائل را ۱۸۰ درجه بر عکس نشان داده بودند .
از حدود چند
هزار جمعیت محله رضوانیه ، بیش از۵۰ – ۴۰ نفر ندیدم و اینها هم حمایت نمی
کردند . همه سؤال داشتند و شعار می دادند و این که " توده ها حمایت کردند " و چیزهائی
نظایر اینها ، به هیچ وجه صحت ندارد . من خودم توی محل بودم و آنچه من در محل دیدم
غیر از این بود
.
و علت اصلی این
که من از این جریان منزجر شدم ، این حرکت مردم بود . در واقع اولین معلم من همین
مردم آمل بودند که با قیام خودشان توانستند به من درس بدهند و همان طور که گزارش
دادستانی روشن می کند ، در ماه بهمن دیگر این جریان را ول کردم . من خودم این را
دیده بودم که مردم چه " حمایتی
" کردند
و واقعیت چه بود
.
در "
بیانیه قیام پنجم بهمن " ، راجع به درگیری ها می گوید : " آنهائی که
مقاومت کرده بودند به آتش قهر سربداران نابود شدند و آنهائی که زنده و دستگیر شدند
در دادگاه های انقلابی که رأی نهائی اش را مردم صادر می کردند ، به محاکمه کشیده
شده و مجازات لازم را دیدند . از این دسته ۲۲ نفر با رأی و تصمیم مردم به وسیله
نیروهای ما اعدام گردیدند
. "
حالا آن که
اعلامیه را نوشته بیاید و توضیح بدهد ، مردم رأی دهنده برای این ۲۲ نفر کجا بودند ؟ آنها که آمده بودند
حزب الله بودند . رأی و تصمیم مردم یک دروغ محض و آشکار است ، این یک نمونه از
دروغ هاست
.
نمونه دیگر :
" درست یک ساعت پس از آغاز عملیات ما ، تمامی شهر آمل از آلودگی کثافات سپاهی
و حزب اللهی پاکسازی شده بود . کوچه ها و خیابان های شهر شاهد شعف وصف ناپذیر
مردمی بود که دیگر سنگینی خفه کننده ... را احساس نمی کردند . " اینها همه
دروغ محض است
.
آیت الله
گیلانی : خوب " حقیقت اتحادیه کمونیست ها " بهتر از این نمی شود !
سپرغمی : مگر
خودشان نمی دانند که مردم آنجا واقعیت را می دانند ؟ اینها را برای که می نویسند؟
این چیزها را فقط یک مشت فریب خورده ، مثل نویسندگان اینها می توانند باور کنند .
آیت الله
گیلانی : خوب ، دیگر فرمایشی ندارید ؟
سپرغمی :
امیدوارم در فرصت مناسب تری مسائل را بهتر بیان کنم . آخرین کلام این است که من
وقتی این وقایع را دیدم ، واقعاً از درون تغییر کردم و از آن ساعتی هم که دستگیر
شدم ، سعی کردم تا حد امکان جبران کنم . در خاتمه در درجه اول از خداوند ، بعد ،
از امام امت و همچنین از خانواده شهدای آمل انتظارم این است که توبه ام را بپذیرند
. والسلام ، تکبیر
( تکبیر حضار )
یکی از اهالی
آمل : سؤال من این است که همان شب ساعت ۱۲ جلو بیمارستان ۱۷ شهریور از یک ماشین ۷ نفر به عنوان این که شما پاسدار
هستید ، پائین آمدند و با شما دست دادند . شما سؤال کردید چه کاره اید ؟ بعد به یک
نفر به نام جعفر هندوئی گفتید که به به ! شما آدم خیلی خوبی هستید و ما شما را
احتیاج داریم ، ما اسم شما را داریم
.
شما فقط ۵ – ۴ کلام حرف بزنید ... شما بایست در رأس
کار باشید . ایشان گفتند که چه حرف بزنم ؟ گفتید : راجع به آقا (امام) توهین کنید
. ایشان گفتند که می کنم . وقتی شما خوب خاطر جمع شدید ، رفتند آن کنار ایستادند و
گفتند : لعنت بر شما ، لعنت بر شما ، لعنت بر آن کسی که شما مزدورش هستید . تا این را گفتند ، شما ایشان را به
رگبار بستید . ایشان الله اکبر – الله اکبر گفتند و شما گلوله در دهانش زدید ...
این را توضیح بدهید . در این جریان ۵ نفر کشته شدند و دو نفر زخمی شدند .
سپرغمی : من در
این واقعه نبودم و کسانی که بودند ، می توانند توضیح بدهند . ولی بعداً شنیدم که
شخصی معروف به حسین ساروی که در آمل دستگیر و اعدام شد به همراه کاک اسماعیل در
این جریان بود . اینها جلوی ماشین را می گیرند و آنها را پائین می کشند و به
اصطلاح اعدام خیابانی می کنند ، اطلاعاتم در همین حد است .
آیت الله
گیلانی : آقای جهانگیر احمدی ، شما از این ماجرا چه اطلاع دارید ؟
جهانگیر : من
آنچه را که از بچه ها شنیدم می گویم . توی یک ماشین گشت ۵ الی ۷ نفر بودند که احتمالاً ۳ – ۲ نفر از آنها مسلح بودند . اینها را
پایین می کشند و به عنوان این که " ما بچه های سپاهی هستیم ، برادران بیایید
پایین " اینها می گویند : برادر ما از خودتان هستیم ، ما بچه های سپاه هستیم
و تا لحظات آخر هم نمی توانستند جریان را باور کنند . فکر می کردند که بچه ها
دارند شوخی می کنند
.
ولی بعد از
اینکه اینها شعار داده بودند : " الله اکبر ، خمینی رهبر " اینها را بسته بودند به رگبار . در
این جریان حسین ساروی بود که اعدام شد و یوسف گرجی که او هم اعدام شد . به طور کلی
در این جریان ۵ نفر کشته شدند و دو نفر زخمی یا یک نفر زخمی و یک نفر سالم
ماند
.
آیت الله
گیلانی : آقای سپرغمی همراه آنها بود ؟
جهانگیر احمدی
: نه من خبر ندارم . اجازه می خواهم کمی از چیزهائی که نوشته ام بخوانم ، تا فرق
مؤمن و کافر مشخص بشود . من خود جزو همین کافران بودم و با هیچ کلماتی نمی توانم
خود را توجیه کنم و بگویم توبه کردم ، مرا ببخشید . فقط امیدوارم خدا مرا ببخشد و
برای این دنیایم نیست که این حرف ها را می زنم .
همانطور که
توضیح دادند ، کاک محمد و فردی به نام امین ۴ – ۳ نفر را که غیر مسلح بوده اند ، در ۶ بهمن به اصطلاح " اعدام انقلابی
" می کنند
. حالا می خواهم
درباره آن ۳ شهیدی که در خیابان طالقانی کشته شدند ، توضیح بدهم که به چه
وضع کشته شدند . آن دو نفر در مقابل سپاه یا بسیج بودند که فکر می کردند ما از
سپاه هستیم
.
یوسف گرجی را
صدا زدند و یکی از آنها پرسید : برادر چه شده ؟ که آنها (بچه های ما) متوجه می شوند که برادران سپاهی دو نفر هستند .
آنها ایست می دهند ، بچه های ما می گویند : برادر ، ما از خودتان هستیم ، ما سپاهی
هستیم .
بعد آنها را به
رگبار می بندند
.
می خواهم بگویم
این ۴۰
نفر که شهید شدند در این جریان ، به صورت ناجوانمردانه بوده و خودم هم گفتم که چه
جوری کورکورانه به رگبار می بستیم ...
اینها واقعیت
است . اکثر این ۴۰ نفر شبانه گیر افتادند و مثل افراد عادی رد می شدند که جلوشان
را می گیرند و می پرسند تو کی هستی ؟ می گوید : برادر من حزب اللهی هستم ، بعد ...
برای اینکه فرق
مؤمن و کافر روشن شود ، می خواستم درباره درگیری ها بگویم . مثلاً در درگیری زرکه
، این برادرانی که شهید شدند در حال سنگرکنی بودند که ما مخفیانه رفتیم و آنها را
به رگبار بستیم که سه نفر شهید شدند و آن وقت خودمان را انقلابی می دانستیم و پشت
سر این کارها سرود هم می خواندیم
.
در درگیری گزنه
سرا ، سه نفر از هلیکوپتر پیاده می شوند ، یک نفرشان می گوید : ما می دانیم شما
اینجا هستید ، خودتان را تسلیم کنید ، بعد تا ۱۰ شماره می شمارد ، کسی تسلیم نمی شود
. یک رگبار می بندد . بچه ها جوابش را می دهند ، می خواهد موضع بگیرد ، که او را
می زنند . در آن موقع برادران سپاه که ۳ نفر بیشتر نبودند . ما ۴ تا سلاح جا گذاشتیم و زحمت کشیده و
انبار غذا را که از مواد غذائی دزدی تهیه کرده بودیم ، از ترسمان جا گذاشتیم ، حتی
لباسها و کفش هایمان را نیز نتوانستیم با خودمان ببریم .
یک سؤال دیگر
هم راجع به کمیته تهران دارم که حسین ریاحی باید توضیح بدهند . می گویند کمیته
تهران یا کمیته ای که در بالاترین حد بوده ، کمیته ۵ نفری بوده که سه نفر از آنها با قیام
و یا کار جنگل مخالفت کرده بودند و فقط حسین ریاحی و سید سیامک زعیم موافق بودند
که این دو نفر ، دو نفر دیگر را بیرون می کنند و نفر پنجم هم استعفا می دهد . آیا
واقعیت امر بدین گونه بوده است ؟
آیت الله
گیلانی : متشکر ، آقای احمدی ، اگر بعدها هم چیزی به ذهنت آمد می توانی بگوئی .
دادستان : حاج
آقا ، اگر اجازه بدهید چند لحظه ای این آقای ریاحی و طلوعی پشت این میکروفون قرار
بگیرند که ما از این سازمان در حضور خودشان جمع بندی کوچکی بکنیم . چون مارکسیست
ها معمولاً طوری عمل می کنند که هر کجا مفتضح و مبتذل می شوند ، باز به عنوان سند
تاریخی از اینها بهره می گیرند
.
شما گروه
سیاهکل را یادتان هست ولی حالا چون در زمان شاه بود ، ما نمی خواهیم آن را مطرح
کنیم . اما به عقیده ما اینها این قدر پر رو هستند که از هر جنایتی به نفع خودشان
بهره می گیرند
.
من از این
آقایان می خواهم خیلی صریح به عنوان دو کادر مرکزی ، حساب این سازمان را مشخص کنند
و خیلی مختصر جواب بدهند ، آیا استراتژی به بن بست رسید یا نه ؟ ما این را برای
ثبت در تاریخ می خواهیم تا این که وضع مارکسیست ها برای مردم روشن بشود .
شما می فرمودید
که من به بن بست رسیده ام ، می خواهم این را به صراحت بیان کنید ، آیا از نظر
ایدئولوژی به بن بست رسیده اید یا نه ؟ اگر نرسیده اید روزنه هائی را که هنوز وجود
دارد ، در حضور مردم آمل و بینندگان سیمای جمهوری مشخص کنید . آن روزنه ها که ممکن
است راهگشای طرز تفکر شما باشد ، کدام است ؟
ریاحی : هیچ
روزنه ای نیست که من بخواهم توضیح بدهم
.
دادستان : صد
در صد از نظر عملی و فکری به بن بست رسیده اید ؟
ریاحی : روشن
است که بله
.
دادستان : شما
آقای طلوعی ؟
طلوعی : بله ،
صد در صد ، قبلاً هم عرض کردم
.
دادستان : بله
، مقصود من همین بود که این در تاریخ ثبت شود که لااقل این حرکت مارکسیستی ، هم در
تاریخ هم از نظر ایدئولوژی و هم از نظر استراتژی ، بحمدالله با بن بست مواجه شد .