ما در شب ششم بهمن در یکی از پایگاه های چمستان مستقر بودیم. وقتی که صداهای تیراندازی را ساعت ۱۲شب شنیدیم، بلافاصله به اتفاق چند نفر به سپاه آمل رفتیم و در جریان درگیری قرار گرفتیم. ما می دانستیم آنها یک روزی به شهر حمله می کنند و ما هم آماده بودیم. آنها خودشان هم اعتراف کرده بودند که اصلاً قرار نبود در این ایام حمله کنند. از بس ما جنگل را ناامن کرده بودیم و تمایل به درگیری جنگلی داشتیم و به این یقین رسیده بودیم که اگر در جنگل با آنها درگیر شویم، ما پیروز میدان هستیم ولی آنها هم این پیش بینی را می کردند و تن به درگیری نمی دادند و می دانستند اگر جای آنها لو برود، به دنبال آن متلاشی و نابود خواهند شد.